۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۰, یکشنبه

رؤیای فردای من


یکی از دوستان خوبم، حمزهٔ غالبی‌ در یادداشتی با عنوان "چرا باید بیشتر از رویا‌هایمان بگوییم؟" گروهی از دوستان (که من در حلقه‌شان قرار نداشتم) را دعوت کرد تا در مورد رویا‌هایشان بنویسند که گروهی اجابت کردند و بعضی‌ دیرتر انشا‌الله. موضوع جالبی‌ بود، بی‌ اجازه و بی‌ دعوت قلم دستم گرفتم و چشم‌هایم رو بستم و روایات رویایم را آغاز کردم: 

قبل از شروع دو نکته بنویسم:

- اول اینکه تاکید کنم که در این نوشته "رویا" اصلا به معنای آن "تصویر دور دستِ نیافتنیِ آرمانی" که شب به شب مادر‌ها سر بالین بچه‌هایشان میخوانند تا خواب را در چشمان‌شان بنشانند نیست: چیزی است از جنس امید، تصویری ممکن که حادث شدن آن را نه تنها نامحتمل نمی‌دانم که می‌دانم و یقین دارم روزی نه چندان دور حاکم خواهد شد، شرحی مختصر از مختصاتی است که در آینده نه چندان دور در توصیف وطنم بکار خواهد رفت، تصویری که از پنجره اتاقم در تهران (یا خانه پدری ام در گرگان) شاهد‌ش خواهم بود، نه اینکه در لابلای متون کتاب ببینم اش.
- فکر نکردم و نوشتم تا واقعی‌ باشد، برای همین رؤیاهای مختلف‌ام همپوشانی خواهند داشت و حتا ممکن است از یک جنس باشند.


کشوری داریم هفتاد رنگ، فرشی بافته از هفتاد طرح و گٔل مختلف که با هم و در کنار هم معنا دارند که بی‌ هم پاره‌هایی‌ هستند هویت گم کرده و سرگردان. این مجموعه لایق حاکمیتی است که بداند و بتواند این مجموعه را باهم به رسمیت بشناسد و در کنار هم بپذیرد شان، لایق حاکمیتی است که درک کند که این رنگارنگی یک فرصت است، نه یک تهدید، بفهمد که این نعمتی است که هر کشوری واجد و مالک آن نیست، که ببیند که هر کدام از این پاره‌ها واجد ظرفیت‌های فرهنگی‌ و اجتماعی هستند که میتوانند یک مجموعه را با هم به کمال برسانند، نه آنکه آنها را تهدید فرض کند و با دست زدن به حماقت‌هایی‌ کم سود و پر ضرر برنجتشان. آرزوی اول‌ام دیدن آن روزی است که ملت و دولت در کنار هم، در عین تفاوت‌ها در پیشگاه هم محترم بمانند و از فرصت‌های برابر بهره ببرند. رؤیای مردمی را دارم که فارغ از اینکه از چه نژادی هستند و به چه خدایی معتقدند و به چه لهجه‌ای تکلم میکنند در کنار هم، به داشته‌های مشترک‌شان افتخار کنند.

کشوری داریم که بافت جمعیتی آن جوان است، هنوز جوان محسوب میشود، چنین جامعه‌ای زود تغییر می‌کند، زود چیز‌های جدید می‌خواهد، زود ارزش‌های جدید را می‌پذیرد و در کنار قدیمی‌‌ها یا بجای آنها استفاده می‌کند، حال می‌خواهد این ارزش‌ها ارزش‌های اجتماعی باشد یا مولفه‌های فرهنگی‌ یا مختصات حکومتی. دومین رویایم این است که حاکمیتی داشته باشیم که برآیند خواست و نیاز این جامعه باشد: مقابل این خواست‌ها و تغییرات نباشد و بپذیرد که به همراه آنها تغییر کند، نه آنکه تیغ بردارد و لشکر بکشد تا سرکوب‌شان کند و اجبار‌شان کند تا آنگونه که می‌پندارد رفتار کنند و آنگونه که صلاح میداند انتخاب کنند. آرزو می‌کنم که حکومتی داشته باشیم که درک کند که اصل مردم اند و حکومت فرعی است که هویت‌اش در ذیل خواست آنها تعریف میشود، بپذیرد که تغییر خواستن حق ملت است، بپذیرد که این آنها نیستند که میزان راستی‌ و درستی‌ اند و آنها نیستند که باید مختصات سمت مقابل را به ضرب زور تعیین کنند و به یکی‌ از مسیر تمکین، تطمیع، تبعید، زندان یا انزوا هدایت‌شان کند. 

و آخرین رویایم که شاید شخصی‌ تر بنظر آید، ولی‌ تابعی است از رویایی بزرگتر: شیمی‌ می‌خوانم و عاشق سروده‌های محمد مصدق و شفیعی کدکنی و فریدون مشیری ام، عاشق رنگ‌ام و سینما و کتاب بزرگترین تفریح‌ام است و در کنار همه اینها دوست دارم صبح تا شب بی‌ هدف راه بروم. بجای همه اینها معمولا یا سیاسی مینویسم یا اخبار سیاسی می‌خوانم، وقت‌های فراغتم به بودن در جمع‌هایی‌ می‌گذرد که رنگ و بوی سیاسی در آنها مشهود است و دیوار‌های اتاق خوابم مفروش به عکس و تیکه‌های روزنامه‌های سیاسی است: آرزو می‌کنم روزی بیاید که هیچ کدام از این کارها را نکنم و هیچ کدام از این رفتار‌ها را از خود بروز ندهم، روزی که دلم بیاید که عکس‌های شادی‌ام را بر روی تاقچه خانه‌ام بگذرم و با دوستانم، حتا آنها که سیاسی اند یک رابطه غیر سیاسی داشته باشم. روزی که به وجود این وبلاگ در این ظاهر و محتوا هم نیازی نباشد: شخصی‌ بنویسم و شخصی‌ زندگی‌ کنم













۱۳۹۱ اردیبهشت ۹, شنبه

مسئولیت ما در خشک شدن دریاچه ارومیه: روایت یک ملت به خود مشغول



دریاچه ارومیه یک ثروت و سرمایه ملی‌ است، ملک مشاع همه ملت است، ملک مشاع نسل هاست، بحث فقط آذربایجان و ایران و مردم زنده و حاضر آن نیست، بحث گستره گسترده جغرافیایی است که تحت تاثیر مستقیم آن قرار دارد، اصلا یک گام فراتر: بحث حتا فقط ایران هم نیست، این دریاچه و سرنوشت آن ذینفع‌هایی‌ فراتر از این مرز‌های جغرافیایی دارد، اصلا مگر بحث محیط زیست بحث داخلی‌ یک کشور است؟ حال در شرایطی قرار داریم که جان این دریاچه به خطر افتاده، نفس‌هایش به شماره افتاده، شرایط بحرانی است و مدیریت بحران ما تا اینجا جواب نداده، مدیریت بحران مسئولین امر و همچنین ملت مدعی جواب نداده، عذر‌ها هم پذیرفته شدنی نیست ، مدرک ناکارائی آن هم حال نزار دریاچه و بستر خشک در حال گسترش آن است. این میان دو سمت مردم و مسئولین دو نگاه متفاوت دارند که هر دو ملغمه‌ای از حقیقت و توجیه است که باید سهم هر کدام مشخص شود. از طرف خودمان بنویسم که تا الان فضای غالب بحث‌ها اینگونه بوده که مسئولیت آن را کامل بر دوش حاکمیت انداخته ایم و تقصیر‌ها را بخش نکرده گذاشته ایم در سینی حاکمیت و در جایگاه مدعی فقط طلب کرده ایم و شکایت کرده ایم و داد و هوار راه انداخته ایم و نتیجه نگرفته ایم و الحمدالله حاکمیتی که سؤ مدیریت‌اش شهره عام و خاص است و دست ما برای چنین ادعا‌هایی‌ باز: ربط‌اش داده ایم به اینکه حاکمیت میخواهد ما دریاچه نداشته باشیم، می‌خواهد ما کویر نمک داشته باشیم و ...، ولی‌ آیا این ادعا‌ها عقلانی است؟

بگذارید با این سوال آغاز کنیم: چه سودی در خشک شدن این دریاچه برای حاکمیت نهفته است؟ چرا مسئولین باید خواهان خشک شدن دریاچه شوند؟ اصلا در سطحی بالاتر: آب این دریاچه چه شده است؟ اگر دغدغه دریاچه ارومیه داریم باید به این سوال‌ها را فارغ از غرض ورزی و دلخوری‌هایی‌ که در زمینه‌های دیگر داریم جواب دهیم، وگرنه به عنوان یک فعال قومی میتوانم ربط‌اش دهم به کینه حاکمیت از قوم ترک و کرد و با خیال راحت دریاچه ارومیه رو قربانی کنم برای در بوق کردن مطالبات ام، می‌تونم به عنوان یک فعال سیاسی بحث حاکمیت مستبد و ضّد مردمی را پیش بکشم و همان کنم که دشمنان این دریاچه بر علیه آن میکنند، باید از این فضاها جدا شویم و بعد در پی‌ این جواب‌ها باشیم:

- این که قائل به این تفسیر شویم که حاکمیت عامدا در پروژه خشک کردن دریاچه ارومیه سهیم است ناشی‌ از ذهن توطئه پرداز ماست: خشک شدن و به خطر افتادن حیات این دریاچه برای حاکمیت در بحران فرو رفته یکپارچه ضرر است، حاکمیت به سبب سؤ مدیریت‌ها در عرصه‌های مختلف نمی‌تواند پذیرای سطح نارضایتی از این بالاتر باشد، یعنی‌ اصولا حاکمیت اصلا خواهان نارضایتی نیست، مشکل این است که هر جا آمده سودی برساند گندی زده، هر جا آمده ابرویی را درست کند چشمی را کور کرده. از مباحث مربوط به تقسیم قدرت و به خطر افتادن سهم‌شان در حاکمیت اگر بگذریم در باقی‌ موارد سعی‌ کرده اند که مفید باشند، ولی‌ چون غرق در سؤ مدیریت و جاهلی اند و با بسته کردن دایره مدیران و مشاوران و راندن همه خیر خواهان از بسیاری از ظرفیت‌ها محروم شده اند تنها دست آورد‌شان در نمایش آمار‌های منفی‌ خلاصه میشود. تاثیر اول این کارنامه این است که افکار عمومی‌ را به شدت مقابل اعمال و برنامه‌هایشان قرار میدهد و قاعدتا عدم همکاری عمومی جامعه امکان موفقیت آنها را کاهش میدهد (این میشود آن که شعار "انرژی هسته‌ای حق مسلم ماست" که در ظاهر و باطن‌اش هیچ مشکلی‌ ندارد میشود ابزار طنازی ما)، تاثیر دوم که متاثر از همان تاثیر اول هم هست این است که اعتماد بنفس حاکمیت برای ارائه و اجرای برنامه‌های اصلاحی و اجرائی کاهش می‌یابد. در این مورد خاص جرم حاکمیت در درجه اول بی‌ عملی‌ است، یا ارائه برنامه‌هایی‌ است که بیشتر از اینکه عقلانی باشد ناشی‌ از ترس حاکمیت از قضاوت‌های افکار عمومی‌ است که به مصادیق آن در قسمت‌های بعد خواهیم پرداخت.

- مجموعه تحلیل‌های کارشناسان امر در زمینه چرایی به خطر افتادن جان این دریاچه ما را به دوه نوع مختلف استدلال راهنمایی‌ می‌کند که شامل تغییرات جوّی و سد سازی‌ها و کاهش سهم آب ورودی دریاچه است. مورد اول که مستقیم ربطی‌ به حاکمیت ندارد، اگرچه مدیریت آن از مسئولیت‌های مستقیم حاکمیت است. ولی‌ مورد دوم حاصل فعالیت‌های عمرانی حاکمیت به قصد مدیریت منابع آب به قصد سود رسانی به اقتصاد منطقه است. قضاوت غالب کارشناسان مشکل فعلی را نتیجه ترکیب این دو عمل می‌داند: هر منطقه جغرافیایی دوره‌های خشکسالی دارد که به تناوب تکرار میشود که طبیعتاً بخشی از چرخه حیات هر اکوسیستم است و بخودی خود یک فاجعه طولانی‌ مدت عمیق ایجاد نمیکند، ولی‌ در شرایطی که بخش بزرگی‌ از منابع آبی‌ به بخش‌های دیگر از قبیل کشاورزی تخصیص داده شده میتواند به یک فاجعه منتهی‌ شود، اتفاقی‌ که اکنون در بطن حادث شدن آنیم: سهم ورودی آب دریاچه به دلیل مختلف قابل تامین نیست، تامین این سهم مستلزم باز کردن سد‌ها و کاستن یا قطع سهم آب کشاورزی منطقه است، حاکمیت تا الان نخواسته یا نتوانسته چنین مهمی‌ را انجام دهد، در مورد چرائی آن تحلیل‌های مختلفی‌ وجود دارد که ساده‌ترین و مستقیم‌ترین آن این است که حاکمیت ضعیف و بی‌ اعتماد بنفس ، شجاعت لازم برای مدیریت بحران آن را ندارد و نمی‌تواند شجاعانه به این بحث ورود کند، چون یقینا کاستن از سهم آب کشاورزی منطقه باعث ایجاد نارضایتی و کاهش رشد اقتصادی منطقه میشود،بحث اینجاست که عدم ورود به این ماجرا‌ و واگذاشتن دریاچه و اکوسیستم منطقه به خود یقینا مشکلات بعدی عظیم تر اقتصادی را برای منطقه به ارمغان خواهد آورد، ولی‌ ضرر‌های مستقیم کمتری متوجه مسئولین منطقه‌ای می‌کند.

ولی‌ سهم ما در این داستان چگونه است: اگر از نقش مستقیم خود در بروز چنین فاجعه‌ای اگر بگذریم به این نکته توجه کنیم که در حال حاضر حاکمیت احساس می‌کند که درگیر یک بازی باخت باخت شده است و در رساندن آن به این تفسیر ما نیز مقصریم: وقتی‌ چنین بجای پرداختن به دلایل اصلی‌ بی‌ پروایانه تحلیل‌هایی‌ میدهیم که حاکمیت در قامت عزرائیل کمر به کشتن منطقه و دریاچه بسته و هر کدام بنا بر خواست خود آن را محملی می‌کنیم برای فریاد مطالبات حق و ناحق خود نتیجه همین میشود که مسئولین هم ترجیح میدهند به چنین حوزه خطرناکی ورود نکنند یا اگر ورود میکنند با طرح‌هایی‌ مثل انتقال آب از ارس ورود کنند که اگرچه ظاهر قشنگی دارد، ولی‌ اجرائی نیست. سوال این است که چند نفر از ما روی دیگر سکّه را دیده ایم و در مورد کشاورزی منطقه صحبت کرده ایم تا به مسئولین جسارت عمل بدهیم؟ اصلا در سطحی بالاتر اگر مسئولین سد‌ها را باز کنند و ۱۰ هزار کشاورز با زمین‌های خشک شده دم استانداری ارومیه و تبریز تحصن کنند چند نفر ما آن را محملی نمی‌کنیم برای ثابت کردن ظالم بودن حاکمان؟ سؤ مدیریت در این داستان و هزاران قضیه  مشابه بیداد می‌کند، ولی‌ درک کنیم که مسئولین منطقه‌ای دست و پای‌شان در توجیه‌های امنیتی بسته شده است و ما در بوجود آمدن آن مسئولیم.

- عکس از وبلاگ عرصه سوم برداشته شده است