آقای پناهی، نمیدانستید؟ واقعا نمیدانستید که فرجام هنرمند اجتماعی بودن و هنرمند اجتماعی ماندن این است؟ واقعا نمیدانستید که هنرمند اگر بنا بر وظیفه چراغی بدست بگیرد و به قصد اصلاح، و نه اصلا اصلاح که به قصد ابراز کاستی ها، خلوت تاریکیها را به هم زند دیر یا زود مورد غضب میرغضبهای سلطان تاریکی قرار میگیرد؟ دیر یا زود نفیری فرمان میداد که سکتش کنید، تازه شانس آوردید که خیلی دور نبود آن روزهایی که قطعه سرب سردی هم ضمیمه آن نفیر میکردند. نگوئید که من تنها هنرمندم و هنرمند را چه به سرمای زندان، چه به صدای خشک چرخش لولای زنگ زده زندان، نگوئید که در این کشور شغل و کار انسان نیست که آینده انسان را میسازد، اینجا مخاطب تعهد است که سرنوشت شما را رقم خواهد زد، وگرنه یک نگاهی به علیرضا افتخاری و شریفی نیا بیندازید که یکی هنرمند سال میشود و آن یکی ...، بماند، شما پناهی هستید و آنها خودشان، که هر مقایسهای توهین به آن فردی است که در بزرگترین فستیوالهای فیلم دنیا، هنوز صندلیاش منقوش به نامش است، حتا اگر حکومتی حقارت خود را در ممانعت از خروج وی نمایان کند. آقای پناهی در این کشور غیرت مند بودن و غیرت مند ماندن ارزان نیست که سیاهی سیاهچالها عوض آن است، چه شما هنرمند باشی، چه ستوده وکیل، چه تاج زاده عملگر سیاسی، چه باستانی خبرنگار. مطمئنم میدانستید. آقای پناهی، سرم بلند است به شما که فخر جامعه هنری ایرانید که سرم بلند است که هنرمندی داریم که به بلندای طاق آسمان غیرت دارد و شرف. جاودانگی تان مبارک
۱۳۸۹ آذر ۲۹, دوشنبه
۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه
به یاد همه آنهایی که هیبت یک حاکمیت را به سخره گرفتند
با ندا گریستم و به سهراب غبطه خوردم، با سحرخیز بغض کردم و به همراه تاج زاده خشمگین شدم، با نوریزاد آه کشیدم و بر استواری صفایی فراهانی غرور را معنا کردم. به یاد توکلی روسری سرم کردم و با آرام نژاد علی را خواندم. منم که به مانند نبوی بر حماقت و بلاهت آنهایی که وهم دفن آزادی را دارند لبخند زدم، منم که مغرور شدم، منم که افتخار کردم، منم که سکوت کردم تا بغض را در زندان درونم حبس کنم، منم که نوشتم، منم که سر به آسمان کردم و با خدای خودم گلایه ظلم این نامردمان را کردم، منم که نشستم، خواندم، قهقهه زدم، نگریستم، شرمگین شدم، پا شدم، سبز شدم، خسته شدم، حتا گاهی اوقات ایستادم و نظر به عقب افکندم، ولی منِ من هیچگاه ناامید نشدم، هیچگاه! ناامیدی در جایی که هیبت یک حاکمیت پوشالی را چنین سحرخیزها و تاج زادهها و شیواها به سخره میگیرند احمقانه نیست؟ در برابر حاکمانی که هنوز بعد از ۱۸ ماه از هراس ما چنین خیابانها را از ارتشها انباشت میکنند؟ در برابر حاکمان و ظالمانی که چنین نوجوان ۲۲ سالهای در بیدادگاههایشان گردن میافرازد؟ گردن افراشتنی که سرافرازی سرو پیش آن احساس حقارت میکند؟ نه، من مأیوس نخواهم شد که تک تک برگهای تاریخ گواه من است، که سطر به سطر سرگذشت آنها که سودای صدارت را داشته اند شاهد من است که روزی نه چندان دور، نغمه آزادی در گوش تک تک ما طنین خواهد افکند، روزی نه چندان دور
۱۳۸۹ آذر ۲۵, پنجشنبه
خانواده اسیران سبز، نوریزاد و تاج زاده آزاد شدند.
۱۳۸۹ آذر ۲۲, دوشنبه
نوریزاد؛ فصلی دیگر از داستان نسلی که افسانهها را میسازند
امروز چندمین روز اعتصاب نوریزاد است؟ سومین؟ چهارمین؟ یا شاید بیشتر! اینها برای ما تنها عددند، اعداد ترتیبی که به پیش میروند، که شاید ندانیم و یا شاید درک نکنیم که این اعداد در جای دیگر برای کسی دیگر داستانی دیگر دارد، داستان روزهای نخوردن است، نیاشامیدن، داستان روزهای مقاومت کردن است. اعدادی که شاید آنقدر برایمان انتزاعی باشد که نتوانیم عمق آن را بفهمیم، یعنی چه یک نفر نمیخورد در حالی که میتوانست بخورد، خوب هم بخورد، آنهم در هنگامهای که فصل خوردنش بود، که مگر هم کاران سابسقش کم میخورند؟ کم بر اسب مراد سوارند؟ کم میتازند؟ که مگر نمیتوانست نوریزاد هم دهان بر بندد و چشم از ظلم رفته بچرخاند و به سوی دیگر بنگرد و شکم انباشته کند؟ مگر نمیتوانست به سان بسیاری دیگر سکوت کند و در دل به سکوت خود راضی باشد و از رهگذر همین سکوت به لقمه خود راضی باشد؟ مگر نمیتوانست؟ کیست که نداند که داستان، فقط داستان خود انسان نیست که اگر سکوت نکنی این بی شرفان خانوادهها را میسوزانند، نوریزاد نمیدانست؟ نمیتوانست نفس ببندد و چشم بر زمین بیندازد و در ازایش آسایش خانوادهای را مختل نکند؟ نمیتوانست؟
میتوانست، براحتی هم میتوانست، به همان ترتیبی که بسیاری کردند، ولی محمد نوریزاد چنین نکرد، سکوت نکرد و دم برنبست و بازگشت، بازگشتی که بسان همان اعداد ترتیبی تنها بیانش برای ما راحت است، بازگشتی که مستلزم نقد دستاوردهای یک عمر خود بود، مستلزم ایستادن در برابر خود بود، مستلزم همراهی با کسانی بود که سالها در برابر آنها ایستاده بود و قلم در دست و زبان در دهان بر آنها تاخته بود، مستلزم این بود که حری دیگر بیافریند، در کربلایی جدید। محمد نوریزاد همه اینها را کرد و پای همه آنها ایستاد که بنگرید که چگونه هم قامت تاج زاده و سحرخیز و زیدآبادی در صف مقدم سپاه ایستاده است، بنگرید که چگونه همداستان توکلی و باستانی و ستوده پا پس نمیکشد. بنگرید.
یاد بیاوریم اولین زی که نوری زاد در قامت جدید چهره گشود و آن رنج نامه را با عبارت "من از تبار طایفهای هستم..." آغاز کرد، به یاد بیاوریم که چگونه صادقانه زار زد که "ما معلقیم", که "من این روزها لذتی از سالهای خدمتم به انقلاب نمی برم، من از این که هموطنانم درخیابانهای شهر کشته می شوند ، به انقلابی بودن خود تردید می کنم", یادمان بیاید که پرسید که آیا این "همان است که شهدا برای برپایی آرزوهای آرمانی این نظام از خود گذشتند ؟ این روزها من دست بر پشت دست خود می زنم و سرگردانم و ایکاش ایکاش می کنم، چه ایکاشهایی ؟". به یاد بیاوریم که ما چگونه با تردید به مردی نگریستیم که سالها تنها پذیرای تازیانههایش بودیم، چگونه از خود میپرسیدیم که مگر ممکن است؟ که شاید ما هم به افسانهها چندان معتقد نبودیم، که شاید انقلاب دل را ما هم از یاد برده بودیم، انقلابی که معجزه به دنبال دارد. محمد نوریزاد مردی بود که شاید دیر کمی دیر آمد، ولی تمام قامت آمد. محمد نوریزاد باز هم هیچ نخواهد خورد، باز هم هیچ نخواهد آشامید، در اعتراض به آنچه که در این کشور در جریان است، داستان فاجعه باری که اینک برای بسیاری از ما تبدیل به عادت شده. محمد نوریزاد نه کسی را کشت و نه به کسی آسیبی زد، نه خانوادهای را پاشاند و نه کودکی را یتیم کرد، نه به کسی تجاوز کرد و نه حقی مسلم را از احد الناسی سلب کرد که اتفاقا تنها کاری که کرد این بود که در برابر همه این اعمال و فاعل آن قامت برافراخت، قلم بدست گرفت و به شیوه مبارزه ما جنگیدن را آغاز کرد؛ نگاشت، به کسانی که فاعل همه اینها بودند، به کسانی که از طنز تلخ ایران عهده دار مقام قاضی این کشور هم هستند که کسوت مقدس قضاوت این دیار را هم بسان بسیاری چیزهای دیگر به تاراج بردند، قاضیانی که به تعداد اعدام کردههایشان مینازند و سالهای به مسلخ فرستادنشان را به رخ میکشند، همه جرم این مرد این بود که در برابر اینها ایستاد که کیست که نداند که مجازات آن چیست.
نوریزاد فصلی از داستان نسلی است که افسانهها را میسازند، فصلهایی که تاریخ این کشور گواه نمردنشان است، گواه دوامشان است. محمد نوریزاد باید بماند، باید بخورد، باید بیاشامد تا آنقدر پر توان بمانند تا گلوی مستبدان این کشور از پنجههایشان رهایی نیابد، تا آنقدر توان در بازویشان بماند که زمین خشک این سرزمین را به بار نشانند. محمد نوریزاد باید بماند، به قیمت التماس من، التماس ما، به قیمت خواست ما، که مگر به خاطر شهدای ما چنین عشق بازی نمیکند؟ ما زندههای هم داستانیم، جان به در بردههای همان کارزاریم که خواهش میکنیم، که التماس میکنیم که بمان، به خاطر ما بمان، به همراه ما بمان
۱۳۸۹ آذر ۱۸, پنجشنبه
در پی بیان ماجرایی که عالم و آدم از آن باخبرند، علی شکوری راد مجددا دستگیر شد
در پی بیان ماجرایی که عالم و آدم از آن باخبرند، علی دوباره شکوری راد دستگیر شد، البته دفعه قبل هم با شرایطی آزاد شده بود (بنا بر روایتی با وساطت و درخواست آیت الله وحید)، دفعه قبل هم که دستگیر شد با پرچم سبزی بر ماشین شخصی به اوین رفت و و آن هنگام که آزاد شد با بیرق سبزی به استقبالش رفتند. البته رفتارهای حاکمیت قابل درک است، قابل درک است که فتنهای که قرار بود تنها یک بعد از ظهر یا حداقل چند روز بعد از انتخابات بطول بیانجامد هنوز خرخره حکومت را رها نکرده، طنز تلخی است که رئیس فعلی دو تا قوه حاکمیتی به کاندیدی تبریک پیروزی بدن و بعد اختلاف شکست ۱۰ میلیونی اعلام بشه، دم خروس بی اخلاقی بد از پرده زده بیرون.
۱۳۸۹ آذر ۳, چهارشنبه
در آستانه ۱۶ آذر: دیوارهای شهرهایمان را سبز کنیم، هر ایرانی یک رسانه
و اینک بار دیگر در برابر یک آزمون قرار داریم، آزمونی که پیروزی در آن به منزلهٔ باطل کردن وهم حاکمیت در خواباندن صدای معترضان است و این میان باید صدای رسانههای خود را بار دیگر بلند سازیم. حضور هر ایرانی، فارغ از سنّ و جنسیت و تعلق طبقاتی یک یک گام به پیش است، به سمت به شکست منتهی کردن خیال باطل به یوغ استبداد کشانیدن ایران و ایرانی و این مهم میسّر نخواهد شد مگر در سایه ایجاد یک شور عمومی، یک حرکت اجتماعی. قلمهای خود را درآوریم و گروههای خود را تشکیل دهیم و رسانههای خود را به سخن درآوریم و به رویای "هر ایرانی یک رسانه" لباس واقعیت بپوشانیم
۱۳۸۹ آبان ۲۵, سهشنبه
۱۳۸۹ آبان ۲, یکشنبه
کارشناسی و کارشناسان، دشمنان اصلی حاکمان فعلی
۱۳۸۹ مهر ۱۱, یکشنبه
برای آریا آرام نژاد - فرصتهایی برای افرینش اسطوره
۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه
امید یعنی من، ما، یک دستبند سبز، یا یک لبخند
امید یعنی یک لبخند، یک دستبند، یعنی یک قاب عکس مزین به عکس یک شهید با روبان سبزی در کنار آن، یعنی بزرگمردی که با افتخار رهسپار اوین است، یعنی عزیزی که سر به آسمان دارد و چشم بر مردم، یعنی تاج زاده، مادر سهراب، یعنی احمد امویی.
امید یعنی یک جمله بر روی دیوار که "ما هستیم"، دستخطی بر روی غبار یک ماشین، یعنی یک نگاه به دستبند سبزت و یک لبخند آشنا که تو هم؟ یعنی بیت "حالیا معجزه باران را باور کن" مشیری. یعنی یک باور عمومی به اینکه "موفق خواهیم شد"، چشم براه بهار ماندن و یقین از آمدنش.
امید یعنی قدمهای یک دختر بر یک سکو با دستبندی که حاکم و حکومتی را به سخره میگیرد، یعنی یک پیام؛ که کشتید، که شکنجه را کالای رایج بازار کردید و حدیث سنگدلی تان را آوازه هر کوی، که هر چه میدانستید کردید، ولی ما هنوز هستیم. بدون کشتن هستیم، بدون فریاد، بدون اسلحه، بدون همه آن چیزهایی که داشتنش شما را شما میسازد و فقدانش ما را ما!
امید یعنی موسوی که هنوز بر حرف اول خود پای میفشارد و به نام مردم "اسیر صحنه آرایی" شما نشده، یعنی کروبی که در هیاهوی هجوم سگهای بند پاره کرده لبخند میزد و بر ادامه راه تاکید میکرد، یعنی قهقهه مستانه بهزاد در میانه مرخصی کوتاه مدت، یعنی شکایتی که بانیان آن به فرجام سخت آن آگاهی داشتند، یعنی مجید توکلی، نوریزاد، زیدآبادی.
امید یعنی ملت؛ مردمی که دل بر آسمان دارند و چشم بر بازو خود، یعنی ادامه راه بی خستگی، یعنی مردمی که شاید به جای فریاد زمزمه کنند، ولی ذلت سکوت را نپذیرفتند. امید یعنی دانشگاه، جایی که صرف وجودش لرزه بر پیکر حاکمان میاندازد، نامه فرزندان نبوی به پدرشان که "قوی بمان".
امید یعنی من، یعنی اعتقاد من به پیروزی، باور من به پایان روشن یک داستان غم انگیز، یعنی اطمینان از بی شماری من
۱۳۸۹ شهریور ۱۵, دوشنبه
شایعه مرگ جنتی، تلنگری بر یک معضل
"در پی سکته مغزی، جنتی راهی بیمارستان شد"، "وخامت حال جنتی" و دهها خبر مشابه که در کوتاه مدت پهنه عرصه خبر رسانی مجازی را در نوردید و فضاهای غیر مجازی را هم تحت تاثیر خود قرار دادند. خبری که هیچ بنگاه خبر پراکنی خبری معتبری به آن نپرداخت و در نهایت تکذیب شد. فارغ از بررسی ارزش حادث شدن چنین اتفاقی و همچنین انگیزه بانیان اولیه انتشار آن ، وسعت و سرعت انتشار چنین شایعهای نشان از وجود یک مشکل میدهد. مشکلی در عرصه خبر و خبر رسانی که بزرگترین ضرر آن متوجه کس یا چیزهایی است که به این عرصه تکیه میکنند.
در پی همه گیری هر چه بیشتر پدیده اینترنت و دلایلی همانند امکان استفاده از گستره بیشتری از گروهها و اشخاص اجتماعی به عنوان کانالهای تامین کننده خبر که گاها میتوانند بینام باشند و بمانند که خود موجب امنیت بیشتر میشود و همچنین نبود بروکراسیهای مرسوم در عرصه خبررسانی کلاسیک که موجب تسهیل و افزایش سرعت انتشار خبر در این گونه رسانهها میشود، خبر رسانی مجازی و خبرگزاریهای مجازی شاهد یک رشد شگرف از حیث کمیت در بدنه خود در سالهای اخیر بوده اند. از طرفی، آسانی ایجاد چنین ابزاری در کنار کمرنگ بودن مسئولیتهای قانونی و اجتماعی سؤ عملهای حادث شده موجب کاهش اعتبار و نبود فضایی برای استناد به این گونه رسانهها شده است، تا جایی که شاید بتوان به آنها به عنوان مکملهایی برای فضاهای مجازی که بنگاههای خبری معتبر را نمایندگی میکنند، نگریست. امری که موجب عدم رشد کیفی اینگونه رسانهها ، پا به پای رشد کم آن شده است.
به دلیل عدم وجود ظرفیتهای کافی برای برخورداری از فضای مطبوعاتی داخل کشور، و همچنین تنگناهایی که برای خبر رسانی در داخل ایران وجود دارد، از ابتدای پیدایش جنبش سبز، فعالین این عرصه به این عرصه ، به عنوان یک فرصت نگریستند و اتفاقا نقش غیر قابل انکاری در پیشبرد اهداف جنبش سبز بازی کرد. اخباری که به سرعت پهنه اجتماع را در مینوردید و مصاحبه و تحلیلهایی که در کوتاهترین حالت در جامعه میپیچید. ولی این همه داستان نبود که ضعفهای این گونه رسانه، در پارهای از موارد به ضعف جنبش تبدیل شد و در برهههای صدمات قابل اعتنایی به جنبش وارد کرد. اخباری که از پایه دروغ اند و مصاحبههایی که انجام نشده اند و اخباری که بصورت ناقص و ناقض محتوای اصلی ، منتشر شده اند و در کوتاه مدت اذهان جامعه را تحت تاثیر قرار داده اند. ولی چه باید کرد؟
نسخه سحرآمیزی وجود ندارد، جنبش سبز مجموعهای همگن، با ساختاری منسجم و تشکیلاتی تعریف شده نیست. درست است که یک توافق کلی سر چارچوبها و رهبران مورد وثوق وجود دارد، ولی به هر حال تمامی افرادی که فصل مشترکشان در مخالفت با وضع فعلی است سعی کرده اند خود را در این چارچوب بگنجانند؛ یا موقتا از عقاید خود کوتاه بیایند و یا چارچوبها را طوری باز تعریف کنند که خود در آن جای گیرند، حتا اگر نقض چارچوب اصیل جنبش باشد. این تنوع در پارهای از موارد منجر به رقابتها یا سؤ عملهایی شده که معمولاً موجب بکارگیری ابزارهای در دسترس هر گروه فکری به نفع خود گردیده است. این معضل در کنار سؤ استفادههایی که جناح مقابل از این نقطه ضعف کرده و گاها آن را در قالب حربهای بر علیه خودمان استفاده کرده شرایطی را ایجاد کرده که جدی تر به رفع این معضل باید پرداخته شود. ایجاد کانالهای مورد اطمینان که وظیفه خبررسانی را بر عهده گیرند و بکارگیری نیروهایی که در بلند مدت امتحان خود را پس داده اند شاید اولین گام بود که دست اندر کاران فعال جنبش سبز به آن دست یازیدند که با توجه به لزوم حضور در صحنه و آسیب پذیری که حکومت پلیسی داخل کشور در این فضا ایجاد کرده بود مانع حصول حداکثری نتیجه در آن شد. ولی به هر حال نتایج مثبتی داشت که هم اکنون، این پایگاهها از مهمترین منابع خبری جنبش اند. شاید بهترین اقدام ایجاد نوعی تعامل دو جانبه بین فعالین عرصه خبر رسانی و مخاطبین خبر از دو سو است که منجر به ایجاد نوعی اهرم کنترلی متقابل شود. تعامل سازندهای که تکیه بر آن دور از واقعیت موجود در عرصه جامعه باشد که خبر جنجالی همیشه مخاطب خود را دارد، حتا اگر دروغ باشد. سهل الوصولترین راه تقویت رسانههایی است که در طول عمر جنبش، کارایی خود را از طریق انتشار مسئولانه خبر اثبات کرده اند، رسانههایی که وجود دارند و باید هر چه بیشتر به آنها پرداخته شود.
کوتاه سخن اینکه پخش این شایعه تلنگری است بر وجود یک حقیقت، نشانهای از یک درز که میتوان از آن ضربه خورد. جنتی مرده باشد یا زنده، این اتفاق آئینهای در مقابل ما گذاشت تا ضعفهای خود در عرصه خبر رسانی ببینیم. جنبش سبز ناچار است از تعریف خطوط ارتباطی مابین گروههای مختلف اجتماعی به عنوان سنگ بناهای سازنده آن به قصد توسعه آگاهی که ارزندهترین اسلحه ما در این کارزار است. در شرایطی که حکومت حتا گلوی نیروهای معتدل خود را در حل فشار دادن است نمیتوان بر کرم آنها امید داشت و نتیجتا باید به تقویت ظرفیتهای باقیمانده اکتفا کرد. فضاهای مجازی مهمترین آن است و با تمام ضعفها قابل گذشت نیست. باید به آن بپردازیم و باید در جهت حل این معضل حرکت کنیم.
۱۳۸۹ شهریور ۱۱, پنجشنبه
این یزید نه آن یزید است
حسین کروبی: این کار وحشیانه را فقط یزید با امام حسین کرد و به زن و بچه او حمله کرد
تاریخ به یاد خواهد داشت آنچه را که در یکسال اخیر رفته، حرمتهایی که شکسته شد و خونهایی که بر زمین روان گشت، و آنچه که بر مردم گذشت، جماعتی که با سکوت به خیابانها آمدند و در آرامش حقی را طلب کردند. تاریخ به خاطر خواهد سپرد، همانطور که از یاد نبرد آنچه که در اعصار پیش رفت که حدیث همان حدیث است، جماعتی که حقی را طلب میکنند و حاکمانی که به زور اسلحه خون جاری میکنند، به این امید که آن خون حقیقت را در خود دفن کند و سرخی آن رنگی دیگر بر آن نشاند، زمانی یزید و یزیدیان خوانده میشوند و زمانی نامی دیگر.
چندین شب است که شیخ شجاع اصلاحات میزبان جماعت کوردل بی انصافی است که لبیک گویان، به نام اعتقاد، شرف را به کناری نهاده اند و بی هراس از هرانچه که اعتقاد نامیده میشود و بی توجه به هر صفتی که انسان را انسان میسازد چماقی دست گرفته اند و خیابانها را قرق خود کرده اند، که غافلند که برگهای تاریخ را باز میخوانند و محتوای آنها را دگرباره به نمایش میگذارند! به پشتوانه حکومت جابر و حمایت سرنیزه حاکمیت ظالم سینه سپر کرده اند و در نبود نیرویی که روزی قرار بود حافظ نظم باشد و امروز ماهیت خود را در دفاع از اخلال گران و براندازان جمهوری تعریف میکند، هر آنچه از پستی است انجام میدهند و چه طنزی که با فریاد مرگ بر یزید، یزیدوار رفتار میکنند.
داستان به یزید رفت و تشبیه از این ملعون تاریخ، که آنچه ایشان کرد ظلمی بود که در میانه میدان رفت، دو گروهی که در یک نبرد نابرابر صف آراستند، که آنچه اینجا و امروز میرود غیر از آن است که اینبار نبرد نه در میان دو گروه شمشیر بدست، که در آن سوی میدان جماعت بزرگی اطراق کرده اند که نه سودای کشتن دارند و نه هوای شمشیر دست گرفتن، نه آمده اند بجنگند و نه حتا آمده اند غیر از آنچه که حاکمیت وعده داده است را طلب کنند، سکوت را بزرگترین فریاد میدانند و شعار "مرگ" را بزرگترین منکر. گوشهای ایستاده اند و ناباورانه به جماعتی نگاه میکنند که شمشیر میچرخانند و به نام اسلام، خدای محمد را به جنگ میخوانند. این یزید کجا و آن یزید کجا!!!
امروز روز قدس است، روزی که بنیان نهاده شد تا نمادی باشد برای دفاع از ظلم، آنهم در حکومتی که قرار بود منادی برابری باشد، نماد حق طلبی دینی که دیگر حدیث ظلم در این دیار آنقدر آشنا است و آنقدر نزدیک که خبر زندان و حدیث شکنجه و تجاوز، داستان هر روزه ما شده است! دیگر یزیدی نیست که کربلایی ده روزه بیافریند که حدیث یکساله ما خود داستانی دیگر است. روز قدس، روز قیام بر علیه ظالم زمان است که شهر تهران شاهد است که این چکمهٔهایی که میادین و خیابانها را از حضور خود لبریز کرده اند، نشان از لرزه بر اندام کدام ظالم میدهد. مهدی کروبی و میر حسین موسوی تنها شاخهای قدرتمند از درختی هستند که تنه تنومند آن ریشه در ذهن مردمان این سرزمین دارد، با آن چه میکنند؟
عکس از وبسایت راه آزادی برداشته شده است
آقای کروبی، این یزید کجا و آن یزید کجا
حسین کروبی: این کار وحشیانه را فقط یزید با امام حسین کرد و به زن و بچه او حمله کرد
نه آقای حسین کروبی، آنچه یزید کرد ظلمی بود که در میانه میدان جنگ حادث شد، دو سپاه، هر چند نابرابر، جنگیدند و سمت غالب، نه جوانمردانه، هر آنچه از پستی برمیامد کرد و لعنتی ۱۴۰۰ ساله برای خود خرید، ولی حدیث یزید عصر ما کجا و حدیث آن یزید کجا! آنجا حدیث، حدیث جنگ بود و اینجا حدیث عمل به یک رویه مشروع حاکمیت، آنجا روایت مقابله دو جمع مسلح بود و اینجا داستان گروهی چماق بدست و اسلحه به کمر و جمیعتی خشونت گریز که سکوت پیشه میکنند. نه آقای کروبی، آن ظلم کجا و این کجا!
۱۳۸۹ تیر ۱۲, شنبه
در باب مضرات تندروی و کندروی؛ ما هم متهمیم
از دلایل عدم توفیق حد اکثری جنبش اجتماعی برآمده از انتخاب سید محمد خاتمی در سال ۷۶ سخن بسیار رفته که هر کدام به بخشی از آن پرداخته اند، گروه بزرگی تمامی مشکلات را به شخص رئیس جمهور کاهیده اند و حکومت و حاکمیتی تصویر کرده اند که رئیس جمهور همه کاره آن است و همه اتفاقات در ید قدرت وی است، آفتابی غروب نمیکند و ابری نمیبارد مگر آنکه ایشان دستور دهد و همه حوادث، از دستگیری فعالان سیاسی بگیرید تا تصویب شدن فلان قانون در مجلس هفتم را تابعی از عملکرد ضعیف ایشان میبینند. مناسبات قدرت را چنان فرض کرده اند که نهاد ریاست جمهوری هم قانون تصویب میکند و هم اجرا میکند و هم بر حسن اجرای آن نظارت میکند و دادگاه و دادستان هم بدون اجازه دفتر خیابان پاستور آب نمیخورند. این دسته قاضیان که چنین قضاوتی را بر علیه خاتمی میکنند چنان از بیست میلیون رای و قدرت اجتماعی ناشی از آن صحبت میکنند که نادانسته انسان را به این خیال میاندازند که اکنون بیست میلیون فرد حقیقی در خیابانها منتظر حرکت دست خاتمی بودند که ندیدند که دسته دسته روزنامهها را بستند و گروه گروه جوانان و فعالان سیاسی را به زندان افکندند و وزیران محبوب دولت را در روشنایی روز به ضرب کتک نواختند و به دانشگاهها هجوم بردند و آب از آب تکان نخورد، نه صدای از کسی برخاست و نه کسی به یاری کسی شتافت. چنین قاضیانی قسمت بزرگی از حقایق را نمیبینند، یا حداقل در آن دوران که باید میدیدند ندیدند و وزن انصاف در حکمشان آنقدر نحیف شد که دیگر به چشم نیامد. آقای خاتمی در یکی از سخنرانیهای پیش از انتخابات منجر به کودتا سال ۱۳۸۴ به بعضی از کندرویهای سالهای ابتدایی در اول ریاست جمهوری خودشان معترف شد و آن را موجب معطل ماندن بسیاری از آرمانها معرفی کرد، ولی آیا همه داستان همین بود؟ ما چگونه رفتار کردیم؟ ما دانشجویان؟ ما خبرنگاران؟ ما نویسندگان؟ ما نویسندگانی که هر چه توطئه بود را به هر که خواستیم نسبت دادیم و احساس کردیم باید ریشه همه آن چیزهایی را که اتفاقا درخت دوم خرداد از آنها تغذیه کرد و بالید را خشک کنیم؟ عالیجنابان رنگی پوش نوشتیم و از فردای دوم خرداد علم انقلاب به دست گرفتیم؟ یا ما دانشجویان، مگر ما کم خطا بودیم؟ مگر آنقدر تند نرفتیم که به ناگاه در روز ۱۸ تیر در مواجه با یک دنیای واقعی چنان آرمانهای خودمان را باختیم که تا مدتها یاس را فریاد زدیم؟ مگر ما نبودیم که داعیه دار رهبری یک جنبش اجتماعی منتقد قدرت بودیم و از طرفی سر گنجاندن نام فلان دانشجو در فلان لیست انتخاباتی معامله کردیم؟ ما خبرنگاران هم کم اشتباه نکردیم، کم ندانسته میخی بر تابوت اصلاحات اضافه نکردیم یا ما مردم، ما مردمی که فلان کتاب بر علیه فلان شخصیت را به چاپ چهلم رساندیم و به نام بت شکنی از شکستن هر شخصی دفاع کردیم. ما همه مقصریم، از اول اتفاقات انقلاب بگیرید تا اکنون که استبداد علناً سکاندار همه ارکان کشور شده. ما مردم، ما خبرنگاران و ما دانشجویانی که در اعتراض به کندرویهای بعضی سیاست ورزان آنقدر تند رفتیم که از نفس افتادیم و تصمیم گرفتیم تا بنشینیم، و آنقدر نشستیم و آنقدر به قهرمان ادامه دادیم تا تک تک حریفان از ما ردّ شدند و تک تک صندلیها را اشغال کردند. ما تندروندگانی که در نهایت مجبور شدیم آنقدر بایستیم که به سیاست ورزانمان برسیم و همپای آنها شویم، حداقل تا مجالی دیگر که دوباره سرخوش از یک موفقیت مقطعی لگدی به شیر دوشیده بزنیم. سیاست ورزانمان کم فرصت سوزی نکردند، ولی ما چطور؟ ما چقدر با رفتار و تحلیل اشتباه مان در رساندن شرایط کشور به وضعیت فعلی مقصر بودیم؟ تندروی و کندروی دو بیماری هستند که سالهاست با تن رنجور جنبش نوخواهی ایران عجین شده اند و در برهههای مختلف آن را زمینگیر کرده اند، کندروانی که جنبش را به سکون میکشانند، یا حداقل از محصول آن میکاهند و تندروانی که قادرند هر حرکتی را به دره نیستی سوق دهند. نمونههای آن بسیارند که اگر از بیش از صد سال پیش که درخت مشروطیت را در خاک پربرکت و کم بارده این سرزمین کردیم را بگیرید تا الان که درخت دیگری را با نیّتی والاتر غرس کردیم، را بگردید و هر مرحله را آسیب شناسی کنید، قطعاً در نهایت به چنین کسانی خواهید رسید. اکنون نیز زمانه بر همان منوال است، گروهی سیاست ورز که با علم و قبول مضرات کندروی و عقب افتادگی از سطح خواستها وعدهها سالهاست که در حال مبارزه اند و الحق کم نگذشته اند. رهبرانی که پابه پای جنبش رشد کرده اند و احزابی که از جبهه خواستهای مردم یک گام به عقب نگذشته اند. سیاست ورزانی که "پدر و مادر ما باز هم متهمیم" را نگاشتند که شاید بد نباشد ما هم کمی از اتهامات مان بنویسیم، بنویسیم از روزگارانی که کمیتههای انقلاب را در شهرهایمان تشکیل دادیم و قاضیان شرع را به پشتوانه حمایت مان بر دادگاه و یا بیداد گاهها مستقر ساختیم. از تندرویهایمان کمی بنویسیم، شاید ما هم سبک شدیم، مثل مصطفی تاج زاده. آقای خاتمی اشتباه کرد، کما اینکه خود ایشان معترف است، تاج زاده هم از طرف قشر بزرگی از سیاست ورزانی که به شرف و صداقتشان کمترین شکی نداریم پرچم دار اعتراف به بعضی اشتباهات گذشته شد و از ما مردم خواست که در جایگاه نقاد و به شیوه نقد بنویسیم و بتازیم تا این جواهر صیقل یابد. از طرفی معتقدم اینگونه نباید باشد که با سؤ برداشت همه کاستیها و اشتباهات را به امثال تاج زاده و احزاب فعال بکاهیم، رویهای که در چند روز اخیر متأسفانه باب شده است؛ کسانی که جملهای از متن را میگیرند و بر نیزه میکنند و فریاد میزنند. که اگر منصفانه بنگریم تک تک ما نیز مقصر بودیم، ما به ظلم مشروعیت دادیم و قدرت بخشیدیم، ما به سیستمی که اکنون فاعل همه اشرار میدانیم ابزار کار دادیم و فضای حرکت. نقشی هم برای کردههای خود در نظر بگیریم.
۱۳۸۹ تیر ۷, دوشنبه
طنز تلخ حاکمیت اسلامی
چند روز قبل به بیت شیخ یوسف صانعی حمله کردند، فردی که به زعم امام "... آدم برجستهای است در بین روحانیون، مرد عالمی است"، روحانی است که سالهاست جزو آیت عظام دسته بندی میشود و کسی در انتصاب فکری ایشان به امام خمینی شک ندارد! به بیت ایشان حمله کردند و در جلوی چشمان مأمورین انتظامی هر چه شکستنی بود را شکستند، از حرمت انسانیت و مرجعیت بگیرید تا قفسههای بیت! روز بعد از آن هم دفتر شیخ فقید، آیت الله منتظری میزبان بی حرمتی این آقایان بود که گاهی به نام گروه فشار، گاهی مردم حزب الله و گاهی جمعی از مردم ایثارگر خوانده میشوند، گروهی که فارغ از نامهای گوناگون، کسی به ارتباط آنها به بعضی مرکز امنیتی و نظامی شاکی ندارد و علناً هم از اعتراف به آن ابایی ندارند. گروهی که هشدار میدهند، تهدید میکنند و فریاد میزنند و بی هراس هر آنچه میخواهند میکنند. دستهای که ارتباط و انتصاب و ماهیت آنها موضوع این نوشتار نیست که خود موضوع صدها نوشته بوده و هست و حتا جزئیات آن اظهر مین الشمس است. به هر حال در یورش به بیت آیت الله منتظری اینبار اینها تنها نبودند که ماموران امنیتی نیز اینها را همراهی کردند. شیخ آزاده، مهدی کروبی هم از التفات عملی آقایان بی نصیب نماند و سید حسن خمینی، نوه بنیانگذار جمهوری اسلامی هم دیگر هدف آقایان مدافع روحانیت و ولایت بود!
اتفاقات بالا تنها گوشهای از حوادثی است که در حاکمیت جمهوری اسلامی، در برهه فعلی اجازه وقوع دارد، حاکمانی که رسما و علناً دست از تظاهر کشیده اند و گروهی که در خوش بینانهترین حالت گمراه و خام اندیش اند را روانه کرده اند تا با شنیعترین ابزارهایی که حتا رژم سابق از بکارگیری آنها شرم داشت، دست به سرکوب روحانیت منتقد و مرجعیت بیدار بزنند، عملی که بارها در طول تاریخ حاکمان مختلف به آن دست یازیده اند که برگ برگ تاریخ گواهی بیهوده گی آن را میدهد. گروههایی که نحوه عمل و دایره حرکت آن نوید رشد و زایش یک سرطان بد خیم را میدهد که دیر یا زود از دست صاحبان آن خارج خواهند شد و قلاده پاره خواهند کرد و غدههای چرکین خود را تا اعماق جامعه گسترش خواهند داد ، بر طبق یک پیش فرض ساده که اگر میتوانند به دستهای قدرت ببخشند چرا خود صاحب قدرت نشوند و اگر میتوانند بازی را در سمتی پیش ببرند چرا خود برنده بازی نباشند؟ و چه باطل آنها که بنای خود را بر شانههای چنین موجوداتی استوار میسازند!
اینجا ایران است و مکان وقوع فاجعه همه گستره ایران و آنچه که آقایان تبر برداشته اند ریشه آن را بزنند همه میراث سالیان دراز مبارزه ایران زمین است علیه استبداد. نه فقط میراث که هر آنچه که داریم، از مذهب بگیرید تا آنچه که به نام هوّیت از آن نام برده میشود. میخواهند مذهبی جدید بیافرینند که تا ابد برده وار جیره خوار و مرثیه خوان حکومت باشد، میخواهند تاریخی بیافرینند که آن را ملک المتکلمینها نیافریده باشند و جایی برای بازرگانها و مصدقها در آن نباشد. اینجا ایران است و هدف نابودی اینها من و توییم، همه کسانی که سر خم کردن در برابر استبداد را بر نمیتابند که فرقی نمیکند که به چه آیینی باشند! حرکتی است که آغاز کرده اند که پایانی برای آن متصور نیست که دور نیست آن زمانی که کار از دستشان بدر رود و نابودی خودشان و هوّیت ما حادث شود. سرنوشت محتومی که اگر ما ساکت بمانیم به ظالمانهترین حالت ممکن به حقیقت بدل خواهد شد و آنگاه قطرههای شرم پاسخی برای نسلهای تباه شده آینده این خاک نخواهد بود.
۱۳۸۹ تیر ۵, شنبه
طعم گس خون، شوری اشک و سرمایی که میزبان دوستان مان است
یکسال گذشت و گیج هنوز نامها را تکرار میکنم، عبدالله مؤمنی را میشناسید؟ جوانک دانشجویی برخاسته از یک خانواده مذهبی که به رسم داغ سالهای اول انقلاب و به شیوه آنها زن برادر شهید را به همسری گرفت، میدانید کجاست؟ زیدآبادی رابه یاد دارید؟ سحر خیز؟ بهمن امویی؟ یا مجید توکلی؟ یا هنگامه شهیدی و بهزاد نبوی؟ همه مهمان سردی و تنهایی زندان هایند، همگی میزبان بی عدالتی حکومتی هستند که قرار بود چتری بر سر حتا بی خدایان باشد، قرار بود به نام اسلام عدالت علی برپا کند که شانه به شانه مرد یهودی در دادگاه حاضر میشد، نه اینکه خدائی در قامت مقتدا بر زمین بیفریند و جهنمی چه بسا در رقابت با آنچه که میشناسیم درهمین گستره بنماید، قرار بود هر کسی با هر اندیشهای در آن جای گیرد، نه اینکه دامنه خودی و غیر خودی تا آنجا رود که میراث دار بنیانگذار آن را در خانه چنین بی حرمت کنند و نزدیکترین یاران وی را به جرم باطل معاندت به چوب بیدادگاههایشان بزنند، قرار نبود چنین شود و شد!
سبوئی شکست و آبی ریخته شد، زمین را به خونی اغشتند و حرمتی را الودند که پاک شدنی نیست، مگر میشود فراموش کرد؟ جوانانی که با سکوت به خیابانها آمدند و بازنگشتند، عزیزانی که به امید تغییر و بر اساس مسئولیتی که در قبل کشور خود احساس میکردند قلم به دست گرفتند و زبان به انتقاد گشودند تا گرهای باز کنند و اینک هر کدام در گوشه به میلههای بسته مقابل مینگرند! اسطورههایی که علم مخالفت با ظلم حکومت ظالم قبلی را بدست گرفتند و رنج شکنجه گاههای سابق را به جان خریدند و سپس با ایثار هر چه که داشتند در میدانهای مختلف گذشتند تا از آن پاسداری کردند و اینک به ساختاری مینگرند که در حال زایش میوههایی است تلخ تر از باغ قبلی، میوههایی که بوی شکنجه میدهد، مزه گس خون و شوری اشک!
زندانها ماندند و زندانبانان چهره عوض کردند، وگرنه رسم همان رسم سابق است که دگر اندیشان را در انزوای زندان دفن کنند، به این امید که اندیشه را نیز به بند بکشند که چه خام که نمیدانند که زایش اندیشه نتیجه طبیعی خواست جامعه است، با جامعه چه میخواهند بکنند؟ با اندیشهای که ریشه در اعماق اندیشه این مردمان دوانده و اینک جوانههای آن سر برآورده چه میخواهند بکنند؟ میپندارند که اگر هوای آزاد را دریغ کنند و چشمه را از منبع کور کنند این درخت خواهد خشکید که چه باطل که نمیدانند که این درخت تنها ریسمانی است که این پهنه خاکی را به زندگی متصل میسازد، که نمیدانند که خشک شدن این درخت یعنی سوختن همه این پهنه، یا شاید میدانند و میخواهند فرجام رفتن خود را به فرجام کلّ کشور تبدیل کنند!
یکسال گذشت و ما مانده ایم، هنوز بر سر آن آرمانهایی که به میانه میدان کشیدمان هستیم، بر سر میثاقی که با عزیزان دربند و دوستان شهیدمان داشتیم مانده ایم و خواهیم ماند، خواهیم ماند
۱۳۸۹ خرداد ۲۲, شنبه
عکسهای تاج زاده و هنگامه شهیدی و دیگر عزیزان دربند و شهید جنبش سبز در تجمع دانشجویی شهر گوتنبرگ
۱۳۸۹ خرداد ۲۱, جمعه
قسمتی از "همه اون کسانی که دوست میدارمشان"
۱۳۸۹ خرداد ۲۰, پنجشنبه
دوباره داره میشه عین روزهای بعد از ۲۲ بهمن که همه فریاد شکست سر میدادند. احساسات باید کنترل شود
لحظهای آرام باشید و بیندیشید، فحش ندهید و بی حرمتی نکنید. اعلامیهای داده شد و رعایت یک قانون غلط شد، و این اصلا به معنای لغو برنامه نیست. روزهای بعد از ۲۲ بهمن یادتون هست، چه جّو احساساتی، آنقدر بعضیها احساس شکست کردند که خود کودتا چیان احساس پیروزی نکردند، پس آرام باشید
تجمع مردمی ۲۲ خرداد برقرار است، فقط موسوی و کروبی مثل همیشه دوباره در جایگاه مدعو قرار دارند
"و این رسم دولتی نامشروع است که جز به موافقان خود مجوز راهپیمایی نمی دهد با این حال راهی را که شما ملّت بزرگ ایران برگزیده اید مسدود شدنی نیست و شما خلّاقانه نقش آفرینی خود را در این مسیر متجلّی خواهید ساخت و ما نیز در همه حال تا رسیدن صبح روشن فردا در کنار و همراه شما خواهیم بود."
به این قسمت پایانی بیانیه مشترک موسوی و کروبی لطفا توجه کنید، تنها اتفاقی که صورت گرفته مسئولیت را از روی دوش اصلاح طلبان و احزاب نه گانه برداشته تا آماج حملات نشوند، وگرنه همانطور که موسوی بارها تاکید کرده، علیرغم حضور مکرر خود موسوی و کروبی، هیچ تجمعی به دعوت اینها نبوده که اتفاقا خودشان مدعو مردم بودند. اینبار هم چنین است، مردم "خلاقانه" به "مسیر مسدود نشدنی" خود ادامه خواهند داد. پس به تبلیغ خود برای برگزاری یک تجمع تاریخی ادامه دهیم
۱۳۸۹ خرداد ۱۸, سهشنبه
میخواهند کمر جمهوریت نظام را بشکنند
"باید یک ساز و کار نظارتی در مجلس تعریف کنید که اگر کسی در مقام نمایندگی کوتاهی یا سوء استفاده کرد، بتوانید او را مواخذه کنید.", این قسمتی از سخنرانی رهبر حاکمیت فعلی ایران است که در ملاقات با نمایندگان مجلس هشتم بیان شده، سخنی که در سادهترین حالت ممکن و واضحاً مصونیتی نمایندگان مجلس که صراحتاً در اصل هشتاد و شش قانون اساسی آمده را هدف دارد. اصلی که قاعدتاً متضمن جمهوریت نظام است که مجلسی که از قدرت بترسد زبان در کام سکوت خواهد گرفت و در پس این سکوت اختیار مردم در مشارکت در حکومت از محتوا خالی خواهد شد.
مجلس شورای اسلامی به عنوان اصلیترین پایه جمهوریت نظام نقشی غیر قابل انکار در هویت بخشی به واژه جمهوری اسلامی ایران دارد، درست است که در برهههایی مثل مجلس چهارم و هفتم و هشتم به سبب ترفندها و سؤ استفادهها و دوپینگهای کاملا غیر قانونی لایهای از انتساب بر این نهاد انتخابی نشانده اند، ولی پتانسیل احیای این نهاد به قصد پرداختن به وظیفه ذاتی نمایندگی ملت، به سبب وجود ظرفیتهای قانونی همیشه وجود داشته است که خواب شب تمامیت خواهان را آشفته میسازد. پس باید چارهای دیگر اندیشید که بهترین کار از ماهیت خارج کردن این نهاد و قرار دادن آن در خدمت اصحاب قدرت است و نه خیل ملت، باید سایه اقتدار اهرمهای حکومتی بر این نهاد افتاده شود و فضای تنفس مستقل را از آنها سلب کند، موردی که واضحاً با قانون اساسی که به نمایندگان در ایفای وظایف نمایندگی مصونیت میدهد در تضاد و تناقض است.
تریبون مجلس مکانی است که حتا در تاریکترین و خفهترین دوران حیات نظام هم گوشهٔ باز پنجرهای بود که خنکای هوایی از آن احساس میشد، محمد رضا تابشهایی بودند که زبان به انتقاد عریان از حکام سرکش بگشایند و مطهریهایی بودند که علیرغم همگرایی سیاسی با حاکمیت، باز هم دربست زبان به کام نگیرند. اینها مجلسی میخواهند که رنگ و بوی مرداب از آن به مشام برسد و حتا اگر فردی از گوشهٔای از ترفندها گذشت و پا به مجلس گذشت سر به زیر افکند و افساری بر گردن نهد. انصاری و قندهاری مجلس پنجم به یمن وجود همین مصونیت، قسمتی از شالوده دوم خرداد را بنا کردند. اینبار هم حمله عریان مطهری بر رئیس دولت و "عزیز دردانه" خطاب کردن وی بود که چنین حاکمیت را به التهاب انداخت تا پای عالیترین مقام سیاسی کشور را برای فیصله دادن این مشکل به میان کشید، اینبار سخن از وساطت رهبر برای فیصله دادن دعوا لاریجانی و احمدی نژاد نیست، صحبت دستور تمکین است.
میخواهند پای نمایندگان را به دادگاهها و زندانها باز کنند، میخواهند همان که با نویسندگان مطبوعات کردند را با نمایندگان بکنند، میخواهند چارهای بیندیشند که امثال لقمانیان، نماینده مجلس ششم از حوزه همدان، دیگر معطل قانون نشوند و مستقیم در مسیر بیدادگاههای اینها قرار گیرد. دیگر صحبت از ردّ صلاحیت کردن چند نماینده نیست، صحبت از ریشه زدن کل این نهاد است، البته که اکثریت نمایندگان فعلی که کمر به غلامی حکومت بسته اند ابایی ندارند اگر حقارتی بر تحقیرهای قبلی اضافه شود ولی تاریخ شاهد خواهد بود که چه کسانی و چگونه خون صدها هزار شهیدی که در پایه بنا و حفظ این جمهوری رفت را به باد دادند
۱۳۸۹ خرداد ۱۶, یکشنبه
حرمت شکستند و احترام افزودند
ایران، تهران، حرم بنیانگذار انقلاب اسلامی و منبری که فردی به قامت سید حسن خمینی بر آن ایستاده و جمیعتی اندک که اخلال میکنند و همه اینها در حضور فردی اتفاق میافتد که داعیه دار افسار داری همه ارکان نظام است، غم انگیز است! شاید هم نیست، مدت هاست که چنین حرمت شکنی را انتظار داشتیم، مدت هاست که میدانستیم که این سیلاب تا کجا خواهد آمد، شاید از آن روز که حرمت جماران را شکستند، یا شاید آنروزی که آیت الله صانعی را بی حرمت کردند، و یا شاید آنروزی که فردی به خود اجازه داد که از جایگاه یک رئیس جمهور سخیفترین توهینها و تهمتها را نثار روسای جمهور قبلی کند و در جواب با تکریم مواجه شد.
میخواستند که سید حسن را بی حرمت کنند که غافلند که آنکه بی حرمت شد در درجه اول مقتدای خودشان بود، آن کسی که از تخت اقتدار به زیر کشیده شد شخص خامنهای بود، کسی که در حضورش بی احترامی عیان شد رهبری بود که داعیه دار سلطنت بر قلوب است. سید حسن بی حرمت نشد که آن کسانی که بر ایشان تاختند همانهای بودند که در روشنایی روز و در برابر انتخاب مردم باختند و در مقابل این باخت خیابانهای شهرهای ایران را با خون مردم آبیاری کردند، همان مردمی که قرار بود ولی نعمت باشند، نه رعیت ارباب قدرت.
اینجا حرم امام است و میزبان خانواده بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران و مراسم، مراسم بزرگداشت امام و متولی شخص سید حسن و چه زیبا رسم مهمان بودن را به جا آوردند و چه پسندیده میزبان را حرمت نهادند! سرعت سقوط آنقدر تند است که انسان جا میماند، آنقدر سریع میتازند که حتا اندیشه هم عقب میماند، گیریم که یاران امام جملگی در دامان صیهونیسم غلتیده اند، گیریم که بیت امام تمامی به مکر سیا و موساد دچار شده اند، ولی این مزار که مزار خود امام است، نیست؟ اینجا مراسم بزرگداشت شخص امام است، نیست؟ و این حرکتی که شما میکنید بی حرمت کردن بنیانگذار ساختاری است که به یمن وجود آن شما خود را اختیار دار جان و مال همه ملت میدانید، اینگونه نیست؟ چه گفتمان و استدلالی عبثی، آن هنگام که مخاطب عقل را در خدمت اطاعت نهاده است.
آنچه که گذشت تنها بخشی از یک مجموعه راهبرد است، راهبردی که تحریف انقلاب را دنبال میکند، واضحاً آنچه که از خمینی در ذهنیت مردم و تک تک برگهای تاریخ ثبت شده مقابل اینهاست، مقابل آن حکومتی است که اینها در حال بنای آنند، پس خمینی دیگری تعریف میکنند و تاریخ دیگری مینگارند و یاران جدیدی برای امام کشف میکنند، حدیث طرح میکنند و قیاس مطرح میکنند و در هر منبری نقل میکنند، طلحه و زبیر سازی میکنند و خود در جایگاه علی حکم تکفیر میدهند، که نمیدانند که علی را شانههای به هم فشرده مردم وادار به پذیرش افسار قدرت کرد، نه شکنجه و کشتارهای خیابانی و شنبههای خونین تهران و شیراز.
سید حسن خمینی امروز سربلند شد، گواه سربلندی بیت امام و همراهی ایشان با مردم در مقابل استبداد، چه سید حسن و چه سید یاسر و چه بقیه، هیاهو امروز این سرشکستگان است، شعارها و جهت گیریهای اینهاست که سالهاست تبدیل به بخشی از قطب نمای جهت یابی ما شده است که البته محتوای شعارهای اینها آینه تمام نمای ذهنیت آمران آنهاست، آمرانی که از طنز ماجرا اینبار در صحنه حاضر بودند و از نزدیک مهندسی خود را نظارت میکردند.
۱۳۸۹ خرداد ۵, چهارشنبه
طالبان ایران و داستان شیری که صاحب خود را خواهد بلعید
دو دختر سر تراشیدهٔ در اردوگاه یکی از نظامیان جنگ سالار جنوب افغانستان بارها مورد تجاوز قرار گرفتند و روحانی که به همراه ۳۰ نفر و کلا ۱۶ اسلحه آنها را نجات داد و فرماندهای که در ملا عام دار زده میشود، داستانی که دو بار دیگر تکرار شد تا گروهی بنام طالبان فرصت ظهور پیدا کنند و فصلی جدید و خونین را نه فقط در حوزه جغرافیایی افغانستان که در همه دنیا رقم بزنند. به نام اسلام اسلحه دست گرفتند و به نام امنیت مردم را همراه خود کردند و به نام ثبات پشتیبانی اطلاعاتی و لجستیکی خارجی کسب کردند و در نهایت بزرگترین بحران امنیتی ۳۰ سال اخیر را نه فقط در مقابل اهداف اولیه که اتفاقا در مقابل پشتیبانان ایجاد کردند. داستانی که در هر جا قابلیت رخ دادن دارد.
نگاهی به اتفاقات جاری در سطح خیابانهای تهران نشان از ظهور جلوهای جدید از نیرویی میدهد که متفاوت از اهداف موسسین آن عمل میکند، سازمان بسیج مستضعفین که بعدها به نیروی مقاومت بسیج تغییر نام داد با هدف سازماندهی نیروهای داوطلب مشتاق به جنگ تشکیل شد که بعد از پایان جنگ کارکردی جدید پیدا کرد و پیرو آن تغییر سازماندهی و تغییر نام نیز چهرهای جدید به این سازمان داد. دفاتر بسیج مساجد محلات مهمترین مکانی شدند که این نیرو اقدام به جذب نیرو میکرد که در قلب مراسم مذهبی و اعیاد و کلاسهای مختلف اینکار صورت میگرفت. به هر حال این داستان پیدایش و رشد و تغییر کاربری بسیج بود، ولی داستان اینگونه ادامه پیدا نکرد.
عقربهها چرخیدند و چرخیدند تا تقویمها سال ۱۳۷۶ را نشان دادند، دوم خرداد فرصتی بود که نیروهای بازنده در سایه مشارکت گسترده مردم نگاهی دوباره به پتانسیلهای خود افکنند، به نیروها و مراکزی که در دست و فرصتهایی که در پیش رو داشتند و آنگاه بود که بسیج با آن حجم نیرو و ظرفیت رشد به زیر چراغهای مهندسی آمد تا ابزاری شود برای پروژههای کوتاه مدت. انتخابات ریاست جمهوری نهم اولین آوردگاه بسیج "پوست انداخته" بود و حق انتخاب مردم اولین دشمن جدید جنگی متفاوت، جنگی که بعدها "جنگ نرم" لقبش دادند تا بار معنایی به این عبارت بی محتوا بدهند. با پایان انتخابات دور اول، مهدی کروبی اولین فریاد را زد و علناً بخشی از سپاه پاسداران و بسیج را متهم به مهندسی انتخابات کرد، اتهامی که بعدها بارها تکرار شد و حتا گاهان توسط فرماندهان سپاه پاسداران که بسیج زیر مجموعهای از آن است تلویحا تایید شد. فرصت بین انتخابات ریاست جمهوری نهم و دهم فرصتی بود تا به بسیج فرصتی جدید داده شود برای جولان بیشتر، اینبار نه در اتاقهای تاریک مهندسی که در روشنایی روز و عرصه آشکار خیابان ها، دشمن دیگر انتخاب مردم نبود که خود مردم بود، دیگر به مهندسی انتخابات نیازی نبود، دولت برآمده از خودشان بسیار راحت تر آنچه را باید میکرد کرد، آنها فقط باید در خیابانها به نام پاسداری از ارزشها و امنیت عمومی و ولایت فقیه جان بستانند. ولی این ممکن نبود مگر در سایه یک کار عظیم ایدئولوژیک، مگر در پناه یک مهندسی فکری دقیق! اندیشههای قبلی کارگشا نبود.
"وصیت اکید من به قواى مسلح آن است که همانطور که از مقررات نظام، عدم دخول نظامى در احزاب و گروهها و جبههها است به آن عمل نمایند و قواى مسلح مطلقاً، چه نظامى و انتظامى و پاسدار و بسیج و غیر اینها، در هیچ حزب و گروهى وارد نشده و خود را از بازیهاى سیاسى دور نگه دارند. در این صورت مىتوانند قدرت نظامى خود را حفظ و از اختلافات درون گروهى مصون باشند. و بر فرماندهان لازم است که افراد تحت فرمان خود را از ورود در احزاب منع نمایند. و چون انقلاب از همه ملت و حفظ آن بر همگان است", این بخشی از وصیّت نامه امام خمینی است، فردی که قرار است مهمترین دستاویز تربیت نسل جدیدی از بسیجیانی باشد که قرار است ابزاری باشند در دست نه یک جناح سیاسی که گروهی با اهداف مشخص سیاسی، پس امامی جدید تعریف میشود و تاریخی جدید نگارش میشود. اسلام هم مشکلی دیگر است که بسیاری از جنبههای رحمانی و بسیاری از قرائتها نرمتر سدی است برای خشونتی که قرار است مهمترین ابزار آنها باشد، پس اسلام هم باز تعریف میشود و طیفی جدید از روحانیون و مفسران پا به عرصه میگذرند، طیفی که به اسلام دیدی نه چندان متفاوت از طالبان افغانستان دارند، و بدین ترتیب یک داستان آشنا آغاز میشود.
و امروز پایگاههای مقاومت بسیج در تمام محلات پراکنده اند، از روستاهای دوردست تا قلب محلات پایتخت، ولی در قالبی جدید، قالبی که حتا فردی مثل هادی غفاری، یا محمد علی رحمانی که سالها عهده دار مدیریت آن بودند غیر خودی و دشمن محسوب میشوند. آرزوی ایجاد نیرویی که پوشش دهنده همه مردم باشد به سرانجامی منتهی شد که در مخیله بانیان هم نمیگنجید، قرار نبود "کشتن" وظیفه این گروه شود، قرار نبود باتوم و ج۳ جایگزین قلمها شود و قرار نبود پایگاههای بسیج و مساجد تبدیل به زندانها و شکنجه گاههایی شود که از هیچ جنایتی ابا ندارند، شد و ادامه یافت و قطعاً به این پایان نخواهد یافت.
ولی دیگر برای تغییر الگوی ذهنی این نیرو احتیاج به هزینه و خرج مدیریت نیست، ترمز آزاد شده است و افکار در گسترهای بنیادگرایی رها، نظارهای کفایت میکند تا سیر این رشد را مشاهده کنیم. دیگر داستان فقط حمایت از افراد و گروههای حامی نیست که وقتی این نیرو از رهبران نسل اول عبور کرد قادر است از هر رهبری عبور کند، وقتی دفاع از یک جناح به عنوان "مجاز" برایشان تعریف شد چرا خود جناحی صاحب قدرت نشوند! دیگر ادبیات، ادبیات دفاع نیست، لحن تهدید است که ابایی ندارند که به عنوان فاعل دست به عملی مستقل بزنند، دقیقا داستانی که در مورد طالبان و سازمان امنیت پاکستان حادث شد. با ادامه این وضعیت دور نیست زمانی که آخرین بند گسسته شود و این فاعل پنهان نقاب آخر را از چهره بر افکند و در قالب بانی آشکار پا به عرصه عمل بنهد و افغانستانی دیگر در ایران و کابوسی دیگر برای دنیا ایجاد شود، کابوسی که ابزارهای آن اصلا با طالبان افغانستان قابل مقایسه نیست.
این شیر صاحب خود را خواهد درید، با ادامه رشد و تغذیه این جانور هیچ کس در امان نخواهد بود، این یک هشدار نیست، صرفاً یادآوری تاریخ حادث شده است که اگر تفاوتی باشد در اندازه مقدورت متصور برای این جانور است. طالبان ایران در حال بالیدن است تا روزی آماده بلعیدن شود، آنگاه است که داستان متفاوت خواهد شد.
۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه
دیوارهای شهرهایمان را سبز کنیم، هر ایرانی یک رسانه
در آستانه دوم خرداد فضای سیاسی کشور باز هم در التهاب وقوع یک اتفاق مه الود است؛ کودتا گران در توهم خواباندن جنبش مخالفان نگران گوش بر زمین خوابانده اند تا مبادا کابوس بازگشت مردم به خیابانها به حقیقت بپیوندد و دستاندرکاران فعال جنبش سبز به راهکارهایی میاندیشند تا بازی را به گونهای بهتر پیش ببرند. و این میان چیزی که مسلم مینماید اهمیت داشتن دیدی واقع گرایانه به ابزارهای در دسترس و تقویت آنها به ترتیب اولویت است، که آنگاه که صحبت به جنبش سبز محدود میگردد لزوم توجه به امر اطلاع رسانی و افرینش رسانههای مناسب با شرایط فعلی به عنوان یک اولویت غیر قابل انکار رخ مینماید.
و اینک بار دیگر در برابر یک آزمون قرار داریم، آزمونی که پیروزی در آن به منزلهٔ باطل کردن وهم حاکمیت در خواباندن صدای معترضان است و این میان باید صدای رسانههای خود را بار دیگر بلند سازیم. حضور هر ایرانی، فارغ از سنّ و جنسیت و تعلق طبقاتی یک یک گام به پیش است، به سمت به شکست منتهی کردن خیال باطل به یوغ استبداد کشانیدن ایران و ایرانی و این مهم میسّر نخواهد شد مگر در سایه ایجاد یک شور عمومی، یک حرکت اجتماعی. قلمهای خود را درآوریم و گروههای خود را تشکیل دهیم و رسانههای خود را به سخن درآوریم و به رویای "هر ایرانی یک رسانه" لباس واقعیت بپوشانیم
۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۶, یکشنبه
تبلیغات را از دنیای مجازی به محیطهای شهری بکشانیم، دیوارها رسانههای ما هستند
فرصت تنگ است و هدف بزرگ، تبلیغات و اطلاع رسانی به قصد برگزاری یک سالگرد تاریخی را از محدوده دنیای مجازی به خیابانها و فضاهای ملموس تر بکشانیم که مخاطبین و فاعلان آنجا حضور دارند. دیوار نویسی، اسکناس نویسی، پخش اعلامیه و هر چه بیشتر فعال کردن شبکههای انسانی کمترین کارهایی است که باید انجام دهیم.
دیوارهای شهرهایمان بهترین رسانههای ما با گستردهترین طیف مخاطب هستند که با توجه به گستردگی شهرها و کنترل ضعیف کم خطرترین نوع اطلاع رسانی نیز هست. اسکناس نویسی دیگر ابتکار جنبش سبز است که میزان هراس حاکمیت بیانگر مقدار کارکرد آن بود، کافی است که در عرض چند ثانیه هر اسکناس را منقش به پیامی بکنیم.
پخش اعلامیه در وسایل نقلیه عمومی، مکانهای عمومی با حفظ احتیاط دیگر عملی است که کارکرد اجتماعی موثری دارد، چهار یلمیه کوچک در یک صفحه .... و پخش آن به هنگام خروج از اتوبوسها یا قرار دادن آن در نقاط پر تردّد.
بگذاریم که همه بفهمند که یک خرداد پر حادثه دیگر در راه است و یک روز پر شور دیگر. جنبش زنده است و زندگی را فریاد خواهد زد. به امید پیروزی